مجله سرگرمی
مجله سرگرمیمجله سرگرمی
مجله سرگرمیبازیگران زن ایرانی در پشت صحنه نمایش"زورو"/ عکس
اجرای نمایش زورو محاکمه میشود به کارگردانی شایان افکاری و بازی احسان کرمی،از روز 14 مرداد در سالن گوشه فرهنگسرای نیاوران به روی صحنه رفت.
پیشنهاد هالیوود به علیرضا حقیقی!
چهره بدون آرایش ترانه علیدوستی و سحر دولتشاهی
الناز شاکردوست در حال رنگ کردن مو/عکس
زیباترین دانش آموز چینی/تصاویر
عکسهایی باور نکردنی از کمد لباس شکیرا!
لباس و مدل موی جالب مایلی سایروس /عکس
اولین سیندرلای سیاه پوست!/عکس
هیلاری داف به اندام مناسبش دست یافت! / عکس
ماجرای زنی که آمریکا را به وحشت انداخته بود!/عکس
کاندوم زنانه و نحوه استفاده + عکس
مدل های جدید مانتو تابستان ۹۳
مدلهای شیک سارافون دخترانه
مدل های شیک لباس مجلسی زنانه برند Gizart
زیباترین پیراهن های تابستانی به پیشنهاد مجله Elle
مدلهای شیک لباس مجلسی زنانه
زیباترین ست های لباس مجلسی
جدیدترین مدل های مانتو زنانه اسپورت
جدید ترین مدهای مانتو دو تیکه تابستان ۹۳
تفریح سوپرلوکس بیل گیتس و خانواده اش/عکس
یک بازی تنیس در صبح زود و سپس انتقال به کشتی تفریحی گران قیمت ان هم با هلی کوپتر فقط بخشی از برنامه روزانه گیتس و خانواده اش است.
کشتی گیتس حدود ۳۳۰ ملیون دلار قیمت دارد و گفته میشودکه هزینه تعطیلات ان ها حدود ۵ملیون دلار در هفته است.
بیل گیتس همراه همسرش ملیندا و سه فرزندش روری و جنیفر وفوب به تفریحات در دریای مدیترانه امده است و هم اکنون در ساردین هستند.
کشتی تفریحی او در سال ۲۰۱۱ برای صاحب کارخانه مشروب سازی وودکا ساخته شد.این کشتی حدود ۴۰۰ پا طول دارد و دارای قسمت داخلی کاملا مجلل و کاخ گونه است.
این کشتی یاخت دارای استخر برای شنا و باشگاه بدنسازی و کتابخانه بزرگ پر از کتاب و باشگاه شبانه و حتی سالن ماساژ است.
زیر میزی
عکسهایی باور نکردنی از کمد لباس شکیرا!
زیباترین دانش آموز چینی/تصاویر
زوج برزیلی بعد از ده سال فهمیدند خواهر و برادرند.
مدلهای شیک سارافون دخترانه
ماجرای جالب بهاره رهنما در هواپیما
خوش‌وبشی می‌کنیم و آماده گرفتن کارت پرواز می‌شویم. با دخترم و مادرم از اصفهان عازم تهران هستیم. بعد از سفر یک‌روزه‌ای که بیشتر برای کار و حضور در یک برنامه تلویزیونی بود، خسته و با اضطراب باید با همین پرواز ساعت یک خودم را برسانم به اجرای ساعت ۵/۷ «عامدانه، عاشقانه، قاتلانه». همین‌طور که نشستم و دارم کمربند پرواز را می‌بندم و با مادرم و «پریا» و میهمانداران خوشروی ایران‌ایر می‌گیم و می‌خندیم، همان خانم واکینگ‌چیری را میبینم، که ردیف جلوی ما کمی آن طرف‌تر، ایستاده و نمی‌نشیند.
دست‌هایش را به بالای صندلی تکیه داده و انگار در میان مسافران پی کسی می‌گردد. نگاه که می‌کنم میبینم، در اطرافش کسی از همراهان او که در فرودگاه بودند، دیده نمی‌شود. هواپیما تیک‌آف می‌کند و رو به سمت ابرهای آسمان بالا میرود که صدای فریاد پیرزن واکینگ‌چیری بلند میشود. با لهجه زیبای اصفهانی دارد به میهمانداران التماس می‌کند که پیاده‌اش کنند. می‌گوید: «بذارید من پیاده بشم، قول میدم همین دم در بشینم تا پسرم بیاد.» وقتی می‌زند زیر گریه، دیگر طاقت نشستن روی صندلی را ندارم. با اشاره از میهماندار اجازه می‌گیرم و کمربندم را باز می‌کنم و به ردیف جلوتر می‌روم.
بهاره رهنما: دختر جوان میهماندار حالا کنار خانم واکینگ‌چیری نشسته و دارد به او تسلی می‌دهد که خیلی زود به تهران می‌رسند و پرواز اصفهان نیم‌ساعت بیشتر نیست. گیج ایستاده‌ام و هنوز نمی‌فهمم چه خبر شده که سرمیهماندار برایم توضیح می‌دهد که این خانم از خانواده‌های بسیار سرشناس و معتبر اصفهان است که آلزایمر شدید دارد و هر ماه توسط بچه‌هایش از اصفهان به خانه دخترش در تهران و بالعکس جابه‌جا میشود و توضیح می‌دهد که البته اکثر اوقات نوه‌اش را همراهش می‌فرستند ولی دفعاتی که در پرواز تنهاست، همین‌جوری بی‌قراری و اضطراب دارد تا به تهران برسد.
به پیشنهاد میهماندار که می‌گوید اگر می‌توانید کمکمان کنید و آرامش کنید، کنارش قرار می‌گیرم. دست مرا در دستش می‌گیرد و به من می‌گوید: من فردوس سلطان رییس حکیم هستم. من کم کسی نیستم. اینا میخوان منو بدزدن مادر. اینا نمی‌فهمن که دخترم داره دنبالم می‌گرده. مادر تو آشنایی یه زنگی به پسرم بزن. ببین اگر نمیاد خونه‌ام من دم در می‌شینم تا برسه. فقط بذارن من برم بیرون.
بهاره رهنما : اشک‌هایش از گوشه چشمانش جاریست. خیلی زود می‌فهمم که باید مثل بچه‌ها با او بازی کنم تا این نیم‌ساعت تمام شود و برسیم. به کیف مارکدار خارجی و سر و لباس بسیار شیک و مرتبش نگاه می‌کنم و گوشواره‌های طلایی که از زیر روسری نازکش به من چشمک می‌زنند. سر به سرش می‌گذارم و می‌گویم: مادر کیفتونو از کجا خریدین؟ گوشوارتونو، روسریتونو چی؟ جواب‌های نصفه‌نیمه‌ای می‌دهد و به من می‌گوید: حواستو جمع کن، دارن مارو می‌دزدن مادر. با هزارویک ترفند و کلک و هرچه که از نمایش و بازی بلدم و به کمک میهمانداران و با دو سه‌بار جیغ و گریه عجیبش، بالاخره به تهران می‌رسیم. مجبورم برای اجرای تئاتر، سریع از فرودگاه خارج شوم و چشم‌های اشکی پریا و مادرم و من، او را بدرقه می‌کنند که در بغل یکی از میهمانداران هواپیما پایین پله‌ها ایستاده و دارد زارزار گریه می‌کند: بگو پسرم درو باز کنه، من فقط دم در می‌شینم.
بهاره رهنما: وقتی دارم از فرودگاه بیرون می‌آیم صدای پیج فرودگاه را می‌شنوم که مرتب اعلام می‌کند: «همراهان فردوس سلطان حکیم رییس برای تحویل بیمار خود مراجعه کنند.عجیب است که نه نیم‌ساعت پرواز را تحمل داشتند تا کنارش باشند و نه حالا زودتر آمده‌اند که او را ببرند. می‌ترسم. می‌ترسم از اینکه چند سال پیش در یادداشتی برای مجله فیلم تیتر زده بودم: دلم می‌خواهد آلزایمر بگیرم. نه! حالا دوست دارم تا روزی که همه همسایه‌ها را می‌شناسم و روی دست اطرافیانم نمانده‌ام زندگی کنم. فقط تا همان روز.
سینما آنلاین
